جمعه 2 آبان 1404 شمسی /10/24/2025 7:20:17 PM
  • گروه مطلب:| گزارش| معدن| فارسی|
  • کد مطلب:85823
  • زمان انتشار:پنجشنبه 1 آبان 1404-23:55
  • کاربر:
✍️ بیرونیت| گزارش یک عزل

نه می‌خواست و نه می‌خواستند که بماند. محمد آقاجانلو را در بحرانی ترین شرایط بر صدر نشاندند و با بدترین شکل ممکن به زیر کشاندند.
روایت برکناری محمد آقاجانلو از ایمیدرو

کار دولت چهارهم بود. همان دولتی که مشی خود را به عدالت و مردم داری و اخلاق گره زده است. شیوه‌ی برکناری‌اش، شبیه همان روش‌هایی بود که تنها در دستگاه‌های فرسوده و گرفتار مناسبات شخصی می‌توان دید.

دو هفته بود که وزیر تماس‌هایش را بی‌پاسخ می‌گذاشت و از او روی می‌گرداند؛ بی‌هیچ توضیحی، بی‌هیچ احترام متقابلی. مثل دو کودک که قهر می‌کنند، بی‌آنکه بدانند چرا. اما اینجا سخن از مردانی است که باید آموخته باشند چگونه اختلاف را با گفت‌وگو حل کنند، نه با بی‌اعتنایی.

سال گذشته، در یکی از حساس‌ترین مقاطع، او را به عنوان سرپرست ایمیدرو منصوب کردند. نه خودش مشتاق آن جایگاه بود و نه آنان در آغاز تمایل چندانی داشتند که او را در رأس سازمان بنشانند.

ابتدا گفتند سرپرست است تا زمانی که فرد مناسبی پیدا شود. او نیز پذیرفت، اهل قدرت‌طلبی نبود. خودش گفته بود نفر اول بودن یعنی هفته‌ای چند روز شنیدن سفارش‌ها و خواسته‌های بی‌پایان، امضاهای اجباری و انبوهی وعده‌ی بی‌پشتوانه. او نه چنین روحیه‌ای داشت، نه چنان دل‌چسبی به تریبون و عنوان.

با این حال، وقتی اصرار کردند و گفتند «تکلیف است»، پذیرفت. در روزهای دشوار، ایمیدرو را تحویل گرفت. کارکنان خوشحال بودند؛ کسی آمده بود که از جنس خودشان بود. بیرونی‌ها نیز امیدوار شدند که نگاه کارشناسی دوباره به سازمان بازگشته است.

اما دیری نپایید که ورق برگشت. گفتند کار کارشناسی؟ این‌ها مال کلاس‌های درس است. از گوشه و کنار سفارش‌ها رسید: «این آقا را به آن شرکت بفرستید»، «آن یکی را به این سمت منصوب کنید». هر روز نامه‌ای تازه، هر روز سفارشی دیگر. صندلی‌ها یکی‌یکی پر شدند و مدیران سفارشی بر مسند شرکت‌ها نشستند.

آقاجانلو اما مسیر دیگری می‌رفت. اهل بنگاه‌داری نبود؛ می‌خواست سازمان را به مسیر سیاست‌گذاری و تصمیم‌سازی بازگرداند. همین شد که عده‌ای او را «بی‌عرضه» خواندند، همان عده‌ای که به ریاست‌های فرمایشی و اطاعت کورکورانه عادت کرده بودند. با دموکراسی آقاجانلو بیگانه بودند، چون رسم نبود رئیس از کسی مشورت بگیرد. وقتی او نظر مدیرانش را می‌پرسید، فکر می‌کردند که کارش را بلد نیست. حق داشتند، چون تا به‌حال کسی از آنان نظر نخواسته بود؛ رئیس می‌گفت و آنان اجرا می‌کردند.

زمان گذشت. چرخ‌های سازمان زیر بار مدیران سفارشی کند شد. هیچ‌چیز پیش نمی‌رفت، اما به‌جای آن‌که اشکال را در انتصابات ببینند، گفتند «تو سیاست بلد نیستی». به او گفتند: «در اینجا باید با پنبه سر ببری، کمی دروغ هم اشکال ندارد. اگر دروغ بد بود که آفریده نمی‌شد».

اما او با این منطق بیگانه بود. تربیت‌یافته‌ی خانواده‌ای بود که صداقت را فضیلت می‌دانست. وقتی فهمید قرار است فقط ماشین امضا باشد، تصمیم گرفت در برابر این ساختار بایستد.

ناگهان جنگ شد. حالا فضای کشور جهادی شده بود. او از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، واحدهای معدنی و فلزی را سر زد. در دل خطر بود؛ زیر بمب و موشک، میان کارگران و مهندسان.

وقتی بحران تمام شد و آرامش بازگشت، گفتند: «یک سال فرصت داشتی، چه کردی؟»

و این آغاز پایان بود. نق‌زدن‌ها شروع شد، قهرهای کودکانه بازگشت. فضای روانی‌اش را برهم زدند تا خسته شود و خودش برود.

و سرانجام، عصر یکی از همان روزهای خاموش، پیکی به اتاقش آمد، نامه‌ای در دست داشت و فقط گفت: آقای وزیر فرمودند، از دیدار شما خوشحال شدم.

پی‌نوشت: عزل و نصب معاونان از اختیارات وزیر صمت است، اما لازم است رفتار بالغانه‌ای از سوی دولتمردان پیش گرفته شود و باب گفت‌وگو با مدیران بسته نماند. قهر کردن، پاسخ ندادن به تماس‌ها و بی‌اعتنایی، نه با اخلاق اسلامی سازگار است و نه با اصول حرفه‌ای مدیریت. نوع برکناری آقاجانلو از ایمیدرو، هشداری است نسبت به زیر پا گذاشتن کرامت انسانی و نهادینه شدن روشی که ممکن است دیر یا زود دامن هر مدیری را بگیرد.



مطالب مرتبط



نظر تایید شده:0

نظر تایید نشده:0

نظر در صف:0

نظرات کاربران

نظرات کاربران برای این مطلب فعال نیست

آخرین عناوین